...هی...
Hey
چه سلامی ؟چه نگاهی؟وقتی شانه هایت مدتهاست به علامت نمی دانم بالاست و انگار حالا حالا ها هم خیال پایین آمدن ندارد. چه تابستانی ؟وقتی یک عالمه از برگ ها هنوز پایین نیامده به خاطرش خودکشی کردند. چه گرمایی ؟ وقتی مه آه من یخ دستانت را حتی تکان هم نمی دهد. چه بهانه ای؟ وقتی تمام بهانه ها را گرفته ای و دیگر گرفتنش از نگرفتنش برایت سخت تر است. چه حرفی؟ وقتی تمام حرفها را زده تصمیم رفتنت را روی دیوار هر پس کوچه ای نوشتی و من فقط خواندم. چه سیبی؟ وقتی سرخ را زیر سوال کم رنگ ماندن و نماندنت کشتی. چه تولدی؟وقتی تمام شمع های دنیا را زیر دین ناز سوسوی چشمانت سوزاندی؟ چه بخششی؟ وقتی دیگر چیزی،حتی لحظه ای درنگ نیست که کسی به تو هدیه نکرده باشد. چه دوست داشتنی؟وقتی به تعداد حروف دوست داشتن هم دوستم نداری. چه نامه ای؟ وقتی نخوانده تک تکشان را مثل سبزه های هفت سین سنت هایمان به آب روان میسپاری شاید آن سوی رود نمی دانم کجا، کسی با خواندن خطی از آن به زندگی باز گردد. دریغ از یک شب بارانی ،دریغ از بارانی که یک شب مهتاب بیایید ومحض خاطر صورتی بودن چند دانه شمعدانی قلمه زده گلدان معصوم آن خانه دور اما قشنگ،نخستین حرف نمیدانم تورا برای همیشه بدزدد و نه بر آب روان بلکه ای بار به خاک بسپارد. این دفعه جوری نوشتم که ندانیخط کیست و آنوقت که تمامش را خواندی یکبار هم کارتو مثل کار ما ار کار گذشته باشد. کسی که هر روز بیش تر از دیروز دوستت دارد.
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |