...هی...

Hey

باز هم شلوغی آسمان شب

و احساسی که در پناه سایه ماه و در آغوش سیاهی شب

بی قراری می کند

باز هم چشمهای خیسم

آتش سرد شب...

باز هم تصویر شبگرد تنهایی که سالهاست احساسم را بازیچه شب میکند

باز هم تلالو مهتاب از پشت پنجره

اشک هایی را به من هدیه میدهد که خاطرات با تو بودنم را زنده میکند

باز هم...

تصویرت همچون نت هایی دلم را نوازش می دهد

که تا آنها را ننوازم آرام نمیگیرم

اما..............

افسوس که سیم های ساز هم

سروده هایم را همراهی نمیکنند

باز هم نوشته های دیوار اتاقم احساس فانوس اشکم را به سخره میگیرند

کاش احساسم را می خواندی.....

و پرتوهای نگاهم را میدیدی که چگونه با صدای نگاهم فریادت میزنم

دیگر نمیدانم شاید آخرین خاطرات شبانه من

در پیچ و خم جاده ای گمنام باقی بماند

اما من میدانم

 با سبک بالی لحظه ها میتوان ره به شهر آرزوها برد...

xz

خيالتـــان راحت !

جايي همين نزديكيهــــا

به سفـــــر رفته ام ،

خوب ميشود گـــــاهي

از زندگي هم مرخصي گرفت ؛

گاهي آنقدر مردم اينجـــا تازيانه ات مي زنند ،

كه بهتر است خودت را به مرگ بزني ؛

بروي و كنار آنهــــا كه خوابيده اند آرام ،

خودت را به خــــواب بزني ؛

گاهي آغوش خـــاك چقدر مي چسبد !!

نه قرار است روزي تو را از آغوشش پس بزند !

نه ســــرد است ...

نه گنــــاه !!!

خيالتـــــان راحت !

به سفر مي روم چنـــــدي ،

ديگر وقتي دلتنگم ،

مهمـــــان سرزده مزاحم نيستم !!

ديگر وقتي دلم بگيرد ،

به آغوش خاك مي برم پناه ،

نه پس مي زند روزي ،

نه سرد مي شود ،

نه گناه !!!

غم دل.......

گفتی از ناله شبگیر کسی در قفسی
بنویسم سخنی !
هر نفسی،
باز بسی.
گفتی از چهره ماتم زده غم بنویس!
گفتی از ناله در این نامه فراوان بنویس!
گفتی و رفتی و جستی و ندانستی تو
که من از روز ازل بسته به زنجیر تو ام!
شب ام از غم ،غم ام از تو و تو گفتی بنویس؛
"غم ازین غم، که ندارد ثمری هر سخنی
و ازین غم بسیار،
که نخواندست کسی از ورقی! "
گفتی از آنچه تو داری بنویس!
گفتی از آنچه تو خواهی بنویس!
گفتی از آنچه تو دانی بنویس!
گفتم از غم بنویسم که چرا،
کاینچنین موج خموشی به تن آزرده مرا؟
گفتم و رفتم و جستم و ندانستی تو
غم من آنچه تو می پنداری
نیست در خاطره ام.
هرگز نیست،
آنچه در آینه چشم تو معنا شده است!
غم من راز خموش صدف دیده توست
که ندارد پرو بالی و نداند گذری.
غم من شعله سوزان دل خسته توست.
تو که در دیده صیاد به دام افتادی!
چه بخواهی
چه نخواهی
تو بدان
بال و پری نیست که پرواز کنی!
غم من خواهش پرواز تو بود!!!
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

نظر یادتون نره

 

نوشته شده در شنبه 18 شهريور 1390برچسب:,ساعت 23:50 توسط Mohamad sadegh| |

 یادته...

یادته یه روز بهم گفتی هروقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه

 

نامردی اشکاتو ببینه وبهت بخنده... گفتم :اگه بارون نیامد چی ؟ گفتی اگه

 چشمای تو بباره آسمون گریش میگیره... گفتم: یه خواهش دارم وقتی

 آسمون چشمام خواست بباره تنهام نذار ... گفتی:به چشم ... حالا من

دارم گریه میکنم و آسمون نمیباره ... توهم اون دور دورا ایستادی به من

میخندی...!

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

 

دیدی آخرش ...

دیدی آخرش منو گذاشت و رفت

از زمین قلبمو برنداشت و رفت

دیدی آخرش منو دیوونه کرد

واسه رفتن همینو بهونه کرد

دیدی اون وعده هایی که رنگی بود

تمومش فقط واسه قشنگی بود

دیدی اونی که دلمو بهش دادم

رفت و از چشمای نازش افتادم

دیدی اونی که میگفت مال منه

دم آخر نیومد سر بزنه

دیدی خط زد اسممو از دفترش

رفت و اسفند نزدم دور سرش

دیدی اون نخواست برم به بدرقش

دیدی که باختم توی مسابقش

دیدی مهربونیا رو زد کنار

رفت و چشمامو گذاشت تو انتظار

دیدی رفت و گذاشت به پای سرنوشت

گفت شاید ببینمت توی بهشت

دیدی بی خبر گذاشت ورفت سفر

گفت بذار بمونه چشم اون بدر

دیدی افتاد اسم من سر زبون

همشون گفتن به اون نامهربون

دیدی که دعا ها مستجاب نشد

آخرم دلش واسم کباب نشد

دیدی لا اقل نزد به پنجره

که بهم خبر بده می خواد بره

دیدی رفت بدون هیچ سروصدا

ولی من سپردمش دست خدا

دیدی بی خدحافظی روونه شد

دل من وقتی شنید دیوونه شد

دیدی قولاشو گذاشت تو چمدون

که دیگه نمونه از اونا نشون

دیدی با دل اینو در میون نذاشت

رفت واز خاطره ها نشون نذاشت

دیدی آخرش منو نظر زدن

تو سر این دل دربه در زدن

دیدی آخرش منو تنها گذاشت

تشنه رو تو حسرت دریا گذاشت

یعنی رفته اونجا آشیان کنه

یا می خواسته منو امتحان کنه

دیدی حتی اون نگفت میره کجا

چه بده رسمای روزگار ما

دیدی خواستمش ولی منو نخواست

اینم از بازیای دنیایی ماست

حالا چند روزیه که بدون اون

چشم من خیره شده به آسمون

امون از عاشقیای چند روزه

که فقط یکی تو شعرش میسوزه

چه کنم خدا پشیمونش کنه

یاکه مثل من پریشونش کنه

رفت و دیگه نمیاد به شهر ما

بهتره بسپرمش دست خدا

 

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

شنیدم می خوای بری باز منو تنها بذاری

هرچی یادو خاطرست پشت دلت جا بذاری

شنیدم گفتی نگاهش واسه چشمام عادیه

هر چیزی حدی داره محبتاش زیادیه

شنیدم یه مدتی می خوای ازم دوری کنی

اینه رسمش که با این دیوونه این جوری کنی

شنیدم همین روزا بازم می خوای بری سفر 

بسلامت!عزیزم اما همینجور بی خبر 

شنیدم خسته شدی از بازیای سرنوشت

نکنه اینبار دیگه بی من می خوای بری بهشت 

شنیدم گفتی که سرنوشتمون دست خداست

اماتو خوب میدونی حسابت از همه جداست

شنیدم گفتی باید برم سراغ زندگیم

حرف تویعنی بسوزم توغم آوارگیم

شنیدم گفتی با اینکه خیلی چیز یادم داده

نمی دونم چی شده از چشم من افتاده

شایدم تموم این شنیدنیها شایعه است

از تو نمی پرسم گفته باشی،فاجعه است

 

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

 

 

 

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

نوشته شده در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,ساعت 23:50 توسط Mohamad sadegh| |

 

نوشته شده در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,ساعت 23:50 توسط Mohamad sadegh| |

 

 

مرا در خیالت نقاشی کن؛

و نشانم بده حقیقت همیشه دیدنی نیست،

گاهی هم دست‌خوش با تو بودن می‌شود.

و به‌خاطر بسپار که پائیز آرزوها ماندنی نخواهد بود...

کیمیای وجودت را به لبخندی همیشگی آغشته کن تا سحرگاهان

جان تازه گیرند.

پس بخند...بخند تا دنیا را نقاشی کنم با خیال با تو ماندن و از تو

گفتن...

و چه زیباست آرزوی رهایی برای پرنده‌ی محصور...

مرا یارای تماشای اشکهایت نیست؛بخند...

بخند و به ابدیت فکرکن...آن‌گاه که تمام کائنات دست‌به‌‌دست هم

میدهند تا دستان تو را به دستان من رسانند.

و گل از نو شکفت...

آری...خاک موسیقی احساس مرا از تو شنفت...

و تو خندیدی...و من دلخوش از شادی تو به آسمان پر کشیدم...

و چه زیباست وقتی به آسمان می‌نگری در اعماق شب...و آن‌زمان

که نگاه‌هامان به تلاقی ماه‌

نیمه‌شب درمی‌آید...و من از شادی تو شاد شدم...

 

عبور از جاده عشق

 

هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...

مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.

وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني

راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟....

مثل همه فلاني ها...؟


 

نوشته شده در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,ساعت 23:50 توسط Mohamad sadegh| |

 

 عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

تقصیر او نبود...

آمد سلام گفـــت و به چشمم نگاه کـــــــرد

یعنی بـــــــه خاطر هیجانش گناه کــــــــرد

تاآن زمان تـــــمام خــیالم سپــــید بـــــــــود

او آمــــــــد و تمام دلم را ســیاه کــــــــــــرد

تنهـــــــا دلیل عشق من و او نــگاه بــــــــود

با ایــــــن فریب قلب مرا سر به راه کــــــرد

راهـــــی برای رد شدن از این مسیر نیســت

 تقصیر او نــــــــــــبود، دلـــــــــــم اشتباه کرد

 

 بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com

بـــه فــکر نـــــوازش دستـهای منــــــــی؟

 

بـــی آنــکه بــــدانـــــــــــی :

 

دلــــــــــــم تنـــــــــــها مـــانــــــــده،

 

دســـــــت هــــــــــــــــایم کــه دو تـــــــــــــایـــــــــنــد!

 

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

 

اما یارگاریام...

تو دیگه دوسم نداری خستـــــــگی بهونته

طفلکی دلم که هر چی می رونیش دیونته

یادته نوشته بـــودم تـــــو تموم نامـــه هام

خوش بحال بند اون کیفی که روی شونته

حالامن دارم میرم باغصه هام یه جای دور

امـــــــــــا یاد گاریام همیــــشه توی خونته

 

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com

 

نوشته شده در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,ساعت 23:50 توسط Mohamad sadegh| |

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com              بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

 

چه سلامی ؟چه نگاهی؟وقتی شانه هایت مدتهاست به علامت نمی دانم

بالاست و انگار حالا حالا ها هم خیال پایین آمدن ندارد.

چه تابستانی ؟وقتی یک عالمه از برگ ها هنوز پایین نیامده به خاطرش

خودکشی کردند.

چه گرمایی ؟ وقتی مه آه من یخ دستانت را حتی تکان هم نمی دهد.

چه بهانه ای؟ وقتی تمام بهانه ها را گرفته ای و دیگر گرفتنش از نگرفتنش

 برایت سخت تر است.

چه حرفی؟ وقتی تمام حرفها را زده تصمیم رفتنت را روی دیوار هر پس

کوچه ای نوشتی و من فقط خواندم.

چه سیبی؟ وقتی سرخ را زیر سوال کم رنگ ماندن و نماندنت کشتی.

چه تولدی؟وقتی تمام شمع های دنیا را زیر دین ناز سوسوی چشمانت

سوزاندی؟

چه بخششی؟ وقتی دیگر چیزی،حتی لحظه ای درنگ نیست که کسی به

 تو هدیه نکرده باشد.

چه دوست داشتنی؟وقتی به تعداد حروف  دوست داشتن هم دوستم

نداری.

چه نامه ای؟ وقتی نخوانده تک تکشان را مثل سبزه های هفت سین سنت

 هایمان به آب روان میسپاری شاید آن سوی رود نمی دانم کجا، کسی با

خواندن خطی از آن به زندگی باز گردد.

دریغ از یک شب بارانی ،دریغ از بارانی که یک شب مهتاب بیایید ومحض

خاطر صورتی بودن چند دانه شمعدانی قلمه زده گلدان معصوم آن خانه دور

 اما قشنگ،نخستین حرف نمیدانم تورا برای همیشه بدزدد و نه بر آب روان

بلکه ای بار به خاک بسپارد. این دفعه جوری نوشتم که ندانیخط کیست و

آنوقت که تمامش را خواندی یکبار هم کارتو مثل کار ما ار کار گذشته

باشد.  

کسی که هر روز بیش تر از دیروز دوستت دارد.

 

                            بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

 

 

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

 

 

نوشته شده در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,ساعت 23:50 توسط Mohamad sadegh| |

 

 

خدا کند

دلی کنار پنجره نشسته   زار میزند

و خواب دیده ام شبی مرا کنارمیزند

غروبها که میشود خیال چشمهای تو

تورا دوباره در دل شکسته جارمیزند

یکه نــــگاه میکند یکی گــناه می کند

یکی  سکوت میکند یکی هوار میزند

و عشق درد مشترک میان ماست باهمه

کسی که شعر گفته یا کسی که تار میزند

درست مثل بازی گذشته های شاعری

که جای سنگ و گل به دوستش انار میزند

خداکند به وعده اش وفا کند که گفته بود

شبی مرا به جرم عشق خویش دار میزند

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

 دیدی اونم رفت..

این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می

 خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با

 خود جدال نکنم ...

من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ،

 عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها

و نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم

و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین

تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ...

تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ،  اولین مهمان

 تنهایی هایم بودی...


روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث

رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...

زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه

 کردم...


هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی

کردم ...


دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را

 نداشتم....

مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من

 تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود...

 تحمل کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید

جنگید ...

به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید

زندگی کرد...


اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ

چیز دیگری نبود...


و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...

با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم...

هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش

 به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد  دارند و با

 هیچ می میرند!

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

 

نوشته شده در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,ساعت 23:50 توسط Mohamad sadegh| |

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

شکستنی رفع بلاست...اما باور نمیکند دلم...

 

 

دخــــــترک !!!

 

دخترک بی سر رسید،رسید.

 

یا تو یا هیچکس شـــاید تنــها دروغی است که هر کس لااقل یک بار در

 

عمرش ساده آن را گفته است.

 

عدالت نیست امــا مینویسم تا تسلیم شوی از بس بزرگت کردم کوچک شدم

 

 ،نه کسی مرا رساند و نه من کسی را رساندم

 

شاید دلیلش این بود که از بچگی کسی تقلب یادم نداده بود ،کسی میگفت

 

آن ها که تقلب بلدند بیشتر میتوانند به هم برسانند در کودکی درسها را و اگر

 

 در بزرگیشان بزرگ باشند آدم ها را .

 

امــا مـــن هنـــوز بلاتکلیف ام مثل سیم ((ر)) در گیتار!!

 

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

 

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

 

بهانه

گفتی که به احترام دل باران باش

 

باران شدم و به روی گل بارید م

 

گفتی که ببوس روی نیلوفر را

 

از عشق تو گونه های او بوسیدم

 

گفتی که ستاره شو دلی روشن کن

 

من همچو گل ستاره ها تابیدم

 

گفتی که برای باغ دل پیچک باش

 

بر یاسمن نگاه تو پیچیدم

 

گفتی که برای لحظه ای دریا شو

 

دریا شدم و ترا به ساحل دیدم

 

گفتی که یا و لحظه ای مجنون باش

 

مجنون شدم و ز دوریت نالیدم

 

گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

 

گل دادم و با ترنمت روییدم

 

گفتی که بیا و از وفایت بگذر

 

از لهجه بی وفاییت رنجیدم

 

گفتم که بهانه ات برایم کافیست

 

معنای لطیف عشق را فهمیدم!!!

 

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

 

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

نوشته شده در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,ساعت 23:50 توسط Mohamad sadegh| |

*حوا بودن تاوان سختی است*

 

نوشته شده در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,ساعت 23:50 توسط Mohamad sadegh| |

 

من ازچشــ ــ ـمان خود آموختم رسم محبت را      

که هرعضوی به درد آیدبه جایش دیده میگرید

 

 

درآغوش خودم هستم ...

من خودم را آغوش گرفته ام اما...

نه چندان با لطافت !!

نه چندان با محبت!!!

اما وفا دار ِ وفادار !!!

 

 

نوشته شده در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,ساعت 23:50 توسط Mohamad sadegh| |


هميشه سعي كردم صبور باشم...هميشه سعي كردم لبخند بزنم...هميشه سعي كردم اشك نريزم...هميشه سعي كردم آدم خودداري باشم...هميشه سعي كردم تو خودم بريزم...

من هميشه سعي كردم...

حالا خدا جونم يه سوال ازت دارم؟ يه آدم چقدر صبر و تحمل داره ؟ يه آدم تا كجا ميتونه؟ تا كجا دووم مياره ؟

نميدونم از شهريور تا حالا اين چندمين عزيزيه كه از دستش دادم؟ ولي ميدونم كه از دستشون دادم...ميدونم كه ديگه ندارمشون...

ديگه ندارمشون...

مراسم چهلم باباجونمو يكي دو روز انداختن عقب تا ... ؟

تو مراسم داشتم ديوونه ميشدم...چقدر سخته گريه نكردن...

نتونستم اونجا بمونم...اومدم خونه...چقدر خونه اروم و ساكت بود...هيچكسي نبود تا مزاحمم بشه...نميدونم چند ساعت ديوانه وار داشتم گريه ميكردم...خداجونم صداي هق هقمو شنيدي ؟

خدايا! فقط من بودم تو ؟ مگه نه ؟

به خودم دلداري دادم...خودم خودمو آروم كردم...تنها شخص زميني كه ميتونه منو آروم كنه...خودم...

يهو دلشوره ي عجيبي گرفتم...

رفتم تا نماز بخونم...دستام يخ كرده بود...رنگم پريده بود...وسط نماز زدم زير گريه...افتادم...

خدا جونم يادته ؟ گفتم اين يكي بابابزرگمو ديگه ازم نگير...خودم از حرف خودم تعجب كردم...من همين نيم ساعت پيش حالشو پرسيدم...خوب بود...

همش به خودم ميگفتم...نگار! چه مرگته؟

اما اين دل...آروم نميشد...

علي اومد...مستقيم رفت تو اتاقش...همش به اميد و سياوش زنگ ميزد..ميترسيدم برم تو اتاقش...ميترسيدم بهم خبر بدي رو بده...

اومدم تو اتاق خودم...مامانم اومد...ديگه مطمئن شدم يه چيزي شده...كه مراسم پدرشو ول كرده اومده خونه...گفت نگار پاشو بريم خونه مامان بزرگ...

بابا بزرگ هم فوت كرد...

تا حالا گريه ي بابامو نديده بودم...چقدر سخته...

درست روز چهلم باباجونم پدر بزرگمم خاك كرديم...توي يه قطعه... كنار هم...



خدا جونم چقدر باهان حرف دارم...

مثله هميشه ميام توي حياط...رو صندلي ميشينيم... هوا سرده...خودمو جمع ميكنم...چشمامو ميبندم و سرم به طرف اسمون ميكنم...

توي دلم آروم آروم باهات حرف ميزنم...به خاطر خيلي چيزا ازت تشكر ميكنم...يه خوره هم گلايه ميكنم...

منتظر جوابم؟

دونه هاي سردي رو روي صورتم حس ميكنم...اولين برف پاييزي...

بلند ميشم...

برف شديد تر ميشه...

صداي خدا بلند تر...




بابا بزرگ خوبم...يادته گاهي اوقات نفس تنگي ميگرفتي؟ سخت نفس ميكشيدي ؟

حالا تمامي آسمان از آن توست...

قدري عميق تر نفس بكش...



نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:55 توسط Mohamad sadegh| |



پرندگان پشت بام را دوست دارم

دانه هايي را كه هر روز برايشان ميريزم



در ميان آنها

يك پرنده ي بي معرفت هست

كه مي دانم روزي به آسمان خواهد رفت

و بر نمي گردد

من او را بيشتر دوست دارم!


نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:55 توسط Mohamad sadegh| |


اين روزا چقدر از جاهاي شلوغ بدم مياد...از مهموني هاي گاه بي جا يا با جا...نمي دونم،چرا وقتي از چيزي بدم مياد خيلي زود و خيلي بد سرم مياد...
هر روز مهموني؟آخه چرا همه ميان اينجا؟خستم...از اينهمه سر و صدا...از اين موزيك هاي مسخره با اون صداي بلندشون...از اينهمه حرف و سياست...از اين همه خنده...؟! واي مخصوصا ليلا(جديدا شده زن داييم!)با اون صداي جيغ مانندش...باهام خيلي حرف ميزنه همراه با خنده...واقعا هيچ وقت خاطره هاشو نفهميدم چون همشونو با خنده تعريف كرده!! صداشو نميتونم از خنده هاش تفكيك كنم و بفهممش !

اين روزا دلم ، من ميخواد...ديگران هرچي ميخوان بگن...غرور...خود شيفتگي...اما من ، منم رو ميخوام...ميخوام به خودم برسم...واقعا خودم رو نميفهمم...! نميدونم چه جوري بقيه خودشونو ميفهمن؟؟!! چه جوري با خودشون كنار ميان؟! گاهي اوقات احساس ميكنم نگار يه موجوده ديگه ايه با ديدگاه هاي ديگه...و اونوقت به خودم ميگم پس من كيم ؟!
گفتم كه دنبال خودمم...!

اين روزا چقدر كتابه كه من هنوز نخوندمشون...چقدر فيلمه كه من هنوز نديدمشون...واي...خيلي حسه بدي نسبت به خودم دارم...چقدر از خود الانم بدم مياد...چقدر عقبم...
نگار ميگه تو هنوز اول راهي!وقت زياد داري...! اما من به اين حرف ميخندم چون به نظرم احمقانه است...مني كه 18 سال زندگيم الكي گذشت...
مي دوني تا وقتي كه چيز زيادي نميخوندم هيچ احساسي به هيچ مسئله اي نداشتم...تا وقتي هر كسي حرفي ميزد درباره ي فيلمي يا نويسنده و كتابي من با يه لبخند جواب ميدادم " نميشناسم ، نديدم ، نخوندم " وخيلي راحت از كنار اين مسئله عبور ميكردم و فراموش ميكردم...
اما حالا...واي...وقتي كسي حرفي ميزنه كه من در موردش اطلاع كمي دارم ديوانه ميشم....اعصابم شديدا ميريزه به هم...اگرم اون موضوع رو دوست نداشته باشم و اطلاع هم نداشته باشم كه اوضاعش فرق ميكنه...
چون من اعتقاد دارم در مورد يه مسئله يا نبايد اطلاع داشت يا اگه ميخواي اطلاع داشته باشي بايد اطلاعاتت از همه كاملتر باشه تا بتوني حرف بزني...



پ.ن 1 : برداشت از مطالب بالا كاملا آزاد است!! ميتونيد فكر كنيد دچار بيماري اندك مايه ي جنون شدم!!!! ميتونيد فكر كنيد سر به سرتون گذاشتم و شوخي كردم!! ميتونيد فكر كنيد....؟ به هر حال هر جور براتون راحت تره فكر كنيد!

پ.ن 2 : چند وقت پيش كاملا بي دليل اسمم رو عوض كردم...از نگار به زهرا...شما ميتونيد براي آرام كردن حس كنجكاويتون فكر كنيد واسه تنوع اينكارو انجام دادم! ولي از اونجايي كه من آزار دارم ميگم اصلا به خطر تنوع نبوده...الان ديگه تو خونه زهرا صدام ميكنن! البته اول ميگن نگار بعد من نگاهشون ميكنم و اونها متوجه ميشن و ميگن زهرا !!! شما همچنان هر جور راحت تريد صدام كنيد!!


نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:55 توسط Mohamad sadegh| |

( آهسته آهسته اعتماد به نفسش را باز مي يابد ، به جمله اي كه در ذهن دارد فكر ميكند ، و لب ميگشايد ) تا حالا شده يه شب تا سحر بيدار مونده باشي؟ شبِ بي ستاره. تاريك عين قير. انگار اون بالام برق رفته باشه. نصفه شبو كه رد كني ، يه چيزي تو آسمون پيدا ميشه. يه ستاره ي روشن ، اون دور دورا. تو زندگي من - تو عينا همون ستاره اي.

* حميد امجد

نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:55 توسط Mohamad sadegh| |

من دلم میخواد

یهو بخندم

یهو گریه کنم

یهو قهر کنم

یهو آشتی کنم

یهو برقصم

یهو بشینم

یهو برم

یهو بیام


پ.ن : من دلم میخواد همون دختر بچه ی 5 ساله بشم که با یه شکلات ، همه چیو فراموش میکنه!

نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:55 توسط Mohamad sadegh| |

مثل اولین باری که پشت فرمون نشستم و پامو گذاشتم رو گاز و گاز دادم تموم جاده رو تا دور شم از هرجایی که اینجاست و پر از لذت بودم از بادی که محکم میخورد تو صورتم

 

مثل اولین باری که ر ا ی دادم و پر از شوق بودم از لذت انتخاب...از این حسه تازه که " پس منم هستم" اما انگار هیچ وقت نبودم

 

مثله اولین باری که رفتم دانشگاه و شده بودم دانشجوی رشته ی سینما و پر از زندگی بودم برای فیلم ساختن

 

مثله اولین باری که رفتم روی صحنه ی تئاتر و بازی کردم...تئاتر شهر برام مقدس ترین واژه شده بود و تا یک ماه هر شبه اجرا پر از استرس بودم ازشبی که پیش رومه و وقتی کار تموم میشد و تشویق تماشاگرا و از همه مهمتر چشماشون و میدیدم دلم قرص میشد که همه چیز خوبه

 

مثله اولین باری که رفتم فیلم سینمایی بازی کنم و ترسیدم...از نتونستن...اما هر روز بودند آدم هایی که، دلمو قرص کنن که تو میتونی...

 

مثله اولین باری که بهم گفت تو بی نظیری...و من سرمو از خجالت انداختم پایین و آروم خندیدم

 

مثله اولین باری که گم شدم...نه گریه کردم ، نه ترسیدم

 

مثله اولین باری که تو 5 سالگیم یه ماشین بهم زد و سرم شکست... شاید برای اولین بار بود که اونهمه خون وسط خیابون میدیدم...اما گریه نکردم...چرا؟؟

 

مثله اولین باری که دلم خواست "باشم"...خواستم "بودنمو" ثابت کنم ولی...هر خواستنی انگار یه تاوانی داره و یه مجازاتی...

 

 

 

پ.ن : اینا رو نوشتم تا بگم این نگاری که بعده دو سال اومده خیلی با نگار دو سال پیش فرق داره...نگار امروز خسته است...خیلی خسته...نمیدونم اومدم بمونم یا نه...ولی اینو میدونم، اینکه بعد دو سال اومدم و دیدم خیلیا هنوزم هستن و دارن مینویسن خیلی خوشحال شدم و یاد سالها پیش افتادم که چه روزهای خوبیو کنار هم داشتیم...نمیدونم چه جوری بگم که دلم واسه تک تک آدم هایی که میومدن به این وبلاگ یا من میرفتم پیششون چقدر تنگ شده...کاش باور کنید و الان که اومدم یهم نگید بی معرفت! چون بلد نیستم چه جوری از دلتون در بیارم! اگرم دوست داشتید واسم دعا کنید که حالم خوب شه و بشم همون نگار سالها پیش که پر از خنده بود و انرژی...پر از انگیزه بود و کلی دلیل داشت برای بودن...


نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:55 توسط Mohamad sadegh| |


شاید آن روز که سهراب نوشت:

    تا شقایق هست زندگی باید کرد...خبری از دل پر درد گل یاس نداشت...باید اینطور نوشت:

           هر گلی هم باشی چه شقایق!چه گل پیچک ویاس!زندگی اجباریست!!!

               زندگی در گرو خاطره هاست!خاطره در گرو فاصله هاست!!

                                فاصله تلخ ترین خاطره هاست!!


رفیق راهی از نیمه راهی می گویی

                        وداع با من بی تکیه گاه می گویی

میان این همه آدم این همه اسم

                       همیشه نام مرا اشتباهی می گویی

به اعتبار چه ایینه ای عزیز دلم

                     به هر که می رسی از اشک و اه می گویی

دلم به نیم نگاهی خوش است اما تو

                    به این ملامت سنگین نگاه می گویی

هنوز حوصله عشق در رگم جاریست

                   نمرده ام که غمت را به چاه می گویی


زنده بودن را به بیداری بگذرانیم

 که سالها به اجبار خواهیم خفت. شریعتی.


ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنم

 تا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم. شریعتی.


   دروغ مثل برف است که هر چه آنرا بغلتانند بزرگتر می شود

---------------------------- پیامك های پند آموز . اس ام اس . پیام های مفید ----------------------------

   تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید. پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند

---------------------------- پیامك های پند آموز . اس ام اس . پیام های مفید ----------------------------

   چيزي که زن دارد و مرد را تسخير مي کند ، مهرباني اوست ، نه سيماي زيبايش

---------------------------- پیامك های پند آموز . اس ام اس . پیام های مفید ----------------------------

   بيهوده متاز که مقصد خاک است

---------------------------- پیامك های پند آموز . اس ام اس . پیام های مفید ----------------------------

   هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود

---------------------------- پیامك های پند آموز . اس ام اس . پیام های مفید ----------------------------

   هرگاه در اوج قدرت بودی به حباب فکر کن

---------------------------- پیامك های پند آموز . اس ام اس . پیام های مفید ----------------------------

   از زندگي لذت ببر چون آخر جاده زندگي يه تابلو هست كه روش نوشته دور زدن ممنوع 

---------------------------- پیامك های پند آموز . اس ام اس . پیام های مفید ----------------------------

   زندگي مثل بازي حکمه!! مهم نيست که دست خوبي نداري مهم اينه که يار خوبي داشته باشي؛ اينطوري ‏شايد حتي بتوني بازي باخته رو ببري

---------------------------- پیامك های پند آموز . اس ام اس . پیام های مفید ----------------------------

   زندگي صحنه ي يکتاي هنرمندي ماست، هر کسي نغمه ي خود خواند و از صحنه رود، صحنه پيوسته به جاست، خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد

---------------------------- پیامك های پند آموز . اس ام اس . پیام های مفید ----------------------------

   آسمان می بارد, گل می میرد, تو نه آسمان باش نه گل, زمین باش تا آسمان بر تو ببارد و گل در تو بروید

---------------------------- پیامك های پند آموز . اس ام اس . پیام های مفید ----------------------------

   بارون نباش كه با التماس خودت رو به شيشه بكوبي ... ابر باش كه همه منت باريدن تو رو بكشن

---------------------------- پیامك های پند آموز . اس ام اس . پیام های مفید ----------------------------

   در صفحه شطرنج زندگی همه ی مهره های من مات مهربانی تو شدند و من قلبم را به تو باختم

---------------------------- پیامك های پند آموز . اس ام اس . پیام های مفید ----------------------------

   محبت مثل يک سکه ميمونه که اگه بيفته تو قلک قلب ديگه نميشه درش اورد اگرم بخواي درش بياري بايد اونو بشکنی

---------------------------- پیامك های پند آموز . اس ام اس . پیام های مفید ----------------------------

   خدايا من اگر بد کنم تورا بنده ديگر بسيار است تو اگر با من مدارا نکني مرا خدايي ديگر کجاست؟؟؟؟

نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 1:3 توسط Mohamad sadegh| |

وقتي گريه كردم گفتند بچه اي !

وقتي خنديدم گفتند ديونه اي!

وقتي جدي بودم گفتند مغروري !

وقتي شوخي كردم گفتند سنگين باش!

وقتي سنگين بودم گفتند افسرده اي!

وقتي حرف زدم گفتند پــــرحرفي !

وقتي ساكت شـدم گفتنـد عاشقي!

 

اما گريه شايد زبان ضعف باشد ،شايد خيلي كودكانه،

شايد بي غرور، اما هرگاه  گونه هايم خيس مي شود

ميدانم نه ضعيفم، نه يك كودك. مي دانم پر از احساسم.

نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 1:3 توسط Mohamad sadegh| |


دروغ را برخواهم چید
دادمنش را به دانایی خواهم رساند
آزادگان را آفرین خواهم گفت
و برای مردگان آمرزش بسیار خواهم کرد
تا هست

سرزمین اهورایی من آسمانی باد .
(کوروش کبیر. منشور کتیبه ی شوشیانا موزه متروپلیتن نیوویرک)

این منم کوروش
پادشاه جهان
پادشاه پهناورترین سرزمین های آدمی

پسر ماندانا و کمبوجیه
این منم پیشوای خرد و خوشی پاکی و پارسایی

من پیام آور بزرگ اهورایم
که جز آزادی آواز دیگری نیاموخته ام
بگذارید هرکسی به آیین خویش باشد
زنان را گرامی بدارید
فرودستان را گرامی دارید
بگذارید هرکس به زبان خود سخن گوید
زیرا که آدمی تنها در جایگاه خود رستگار میشود
************* (منشور شوشیانا کتیبه قسمت سوم)

پیران خویش را گرامی بدارید
برنایان را به دانایی دلالت کنید

و به یاد آورید
که شریران هم
روزی کودکانی بی آزار به گهواره بودند.
پس او که به کودکان خشم و تازیانه بگیرد
آینده آدمیان را آشفته کرده است
پس او که به پندار دیوان درآید
تنها پلشتی و پتیارگی به بار خواهد آورد
پس مراقب میراث من باشید
بعد از من توفانهای سهمگینی رخ خواهد داد
من پیشگوی پارسیانم
مراقب میراث من باشید
چرا که دیوان و درندگان زمان شکوه شما را برباد خواهند داد

خوابهای شما را آشفته خواهند کرد
خنیاگران را خواهند کشت
ای ملت من
نگاهبان میراث من باشد
چرا که تیرگی های بزرگ آغاز خواهد شد

و از آیین آزادگان
هیچ نشانی باز نخواهد ماند.
( کوروش کبیر. منشور پاسارگاد . کتیبه ی اول
نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 1:3 توسط Mohamad sadegh| |

...

 

گاه گاهی دل من میگیرد

بیشتر وقت غروب آن زمانی که

خدا نیز پر از تنهایست و اذان در پیش

است،من وضو خواهم ساخت از خدا

خواهم خواست که تو تنها نشوی و

دلت پر ز خوشی های دما دم باشد


امشب !

بازهم یک شب مهتابی ، اما نه یک شب رویایی

 باز هم آسمان بارانی ، اما باران دلتنگی نه عاشقی

 باز هم امروز باز هم فردا ، اما اینبار بی هدف تر از گذشته...

 انتظار تنها ذکر دقایق بی تو ...

 و حالا آرزو ذکر دائمی قلب من 

 التماس ذکر مقدس چشمانم و چشمانم که از خیسی به 

 رودخانه می مانند...

 و تنها حسرتی مانده از دقایق ، ثانیه ها و ساعت های با تو

  بودن ...

 دوری را دیده بودم اما فاصله را حس نکرده بودم ..

 فریاد را شنیده بودم اما غم را ندیده بودم ...

نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 1:3 توسط Mohamad sadegh| |

دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند. (شریعتی)

از زرتشت پرسيدند زندگی خود را بر چند اصل بنا كردی
فرمود چهار اصل

          دانستم رزق مرا ديگری نمي‌خورد پس آرام شدم.

          دانستم كه خدا مرا می‌بيند پس حيا كردم.

          دانستم كه كار مرا ديگری انجام نمي‌دهد پس تلاش كردم.
        

دانستم كه پايان كارم مرگ است. پس محيا شدم.

نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 1:3 توسط Mohamad sadegh| |

شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی ولی

حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا پایکوبی کن...


بودنهادل می بندیم ورفتن ها را باور نداریم ولی در پی هر آمدنی رفتنی است ودر پی هر رفتنی  کوله باری از خاطره...... (آلن)
نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 1:3 توسط Mohamad sadegh| |

مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد.(شریعتی)
خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد,دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد.(شریعتی)
دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند(شریعتی)
نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 1:3 توسط Mohamad sadegh| |

"آدم‌ها مثل ِ کتاب‌ها هستند"
بعضی آدم‌ها جلدِ زرکوب دارند،
بعضی جلدِ ضخیم و بعضی نازک،
بعضی آدم‌ها ترجمه شده اند،
بعضی از آدم‌ها تجدیدِ چاپ می‌شوند،
و بعضی از آدم‌ها توقیف
و بعضی از آدم‌ها فتوکپی ِ آدم‌های ِ دیگر اند.
بعضی از آدم‌ها صفحاتِ رنگی دارند،
بعضی از آدم‌ها تیتر دارند، فهرست دارند،
و روی پیشانی ِ بعضی از آدم‌ها نوشته اند:
حق ِ هر گونه استفاده ممنوع و محفوظ است.
بعضی از آدم‌ها قیمتِ روی ِ جلد دارند،
بعضی از آدم‌ها با چند درصد تخفیف به فروش می‌رسند،
و بعضی از آدم‌ها بعد از فروش پس گرفته نمی‌شوند.
بعضی از آدم‌ها را باید جلد گرفت،
بعضی از آدم‌ها را می‌شود توی ِ جیب گذاشت!
بعضی از آدم‌ها نمایش‌نامه اند و در چند پرده نوشته می‌شوند.
بعضی از آدم‌ها خط خوردگی دارند،
بعضی از آدم‌ها غلطِ چاپی دارند.
بعضی از آدم‌ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی ِ آن‌ها را بفهمیم.
و بعضی از آدم‌ها را باید نخوانده دور انداخت.

...........٬

کتاب‌ها مثل آدم‌ها هستند.
بعضی از کتاب‌ها برای ِ ما قصه می‌گویند تا بخوابیم.
و بعضی قصه �ی‌گویند تا بیدار شویم،
بعضی از کتاب‌ها پرحرف اند، ولی حرف برای گفتن ندارند،
بعضی از کتاب‌ها پیش از تولد می‌میرند.
و بعضی تا ابد زنده هستند

نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 1:3 توسط Mohamad sadegh| |


Power By: LoxBlog.Com